ارزش یک انسان
سخنران
در حالی که یک بیست دلاری را بالای دست برده بود، از افراد حاضر در سمینار
پرسید: چه کسی این ۲۰ دلار را میخواهد؟ دستها همه بالا رفت، او گفت: قصد
دارم این اسکناس را به یکی از شما بدهم؛ اما اول اجازه بدهید کارم را
انجام دهم.
سخنران ۲۰ دلاری را مچاله کرد و دوباره پرسید: هنوز کسی هست که این اسکناس را بخواهد؟ دستها همچنان بالا بود..
او گفت: خب اگر این کار را بکنم، چه میکنید؟
سپس
اسکناس را به زمین انداخت و آن را زیر پایش لگد کرد. او ۲۰ دلاری مچاله و
کثیف را، از روی زمین برداشت و گفت : کسی هنوز این را میخواهد؟ دستها باز
هم بالا بود.
سخنران گفت: دوستان من، شما همگی درس ارزشمندی را فرا
گرفتید، در واقع چه اهمیتی دارد که من با این ۲۰ دلاری چه کار کردم؛ مهم
این است که شما هنوز آن را میخواهید. چون ارزش آن کم نشده است، این اسکناس
هنوز ۲۰ دلار میارزد.
خیلی وقتها در زندگی به خاطر شرایطی که پیش
میآید، زمین میخوریم، مچاله و کثیف میشویم، احساس میکنیم که بیارزش
شدیم، اما اصلاً مهم نیست که چه اتفاقی افتاده و چه اتفاقی خواهد افتاد!
شما هرگز ارزش خود را از دست نخواهید داد؛ کثیف یا تمیز، مچاله یا تاخورده،
هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند ارزشمند هستید
روزی مردی خواب عجیبی دید، او دید که پیش فرشتههاست و به کارهای آنها نگاه میکند، هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامههایی را که توسط پیکها از زمین میرسند، باز میکنند، و آنها را داخل جعبه میگذارند. مرد از فرشتهای پرسید، شما چکار میکنید؟
فرشته
در حالی که داشت نامهای را باز میکرد، گفت: این جا بخش دریافت است و ما
دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل میگیریم. مرد کمی جلوتر رفت،
باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت میگذارند و آنها
را توسط پیکهایی به زمین میفرستند.
مرد
پرسید: شماها چکار میکنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال
است، ما الطاف و رحمتهای خداوندی را برای بندگان میفرستیم.
مرد کمیجلوتر رفت و دید یک فرشتهای بی کار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بی کارید؟
فرشته
جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمیکه دعاهایشان مستجاب شده،
باید جواب بفرستند، ولی فقط عده بسیار کمیجواب میدهند. مرد از فرشته
پرسید: مردم چگونه میتوانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد: بسیار ساده فقط
کافیست بگویند “خدایا شکر”
زمانیكه مردی در حال پولیش كردن اتوموبیل جدیدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت
مرد
آنچنان عصبانی شد كه دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محكم پشت دست او
زد بدون انكه به دلیل خشم متوجه شده باشد كه با آچار پسرش را تنبیه نموده
در بیمارستان به سبب شكستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد.
وقتی كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را دید از او پرسید "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچ نتوانست بگوید به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر".
روز بعد آن مرد خودكشی كرد
خشم و عشق حد و مرزی ندارند دومی ( عشق) را انتخاب كنید تا زندكی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید كه
اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
در حالیكه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
همواره د ر ذهن داشته باشید كه:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
مراقب افكارتان باشید كه تبدیل به گفتارتان میشوند
مراقب گفتارتان باشید كه تبدیل به رفتار تان می شود
مراقب رفتار تان باشید كه تبدیل به عادت می شود
مراقب عادات خود باشید که شخصیت شما می شود
مراقب شخصیت خود باشید كه سرنوشت شما می شود!...
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل اوحتما دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت ووقتی لبخند می زد، چشمانشبه باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی ازدانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبختعروس و دامادچشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.
ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حالورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمامپس اندازشدر آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخرلبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای مننگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.
At least 5 people in this world love you so much they would die for you
حداقل پنج نفر در این دنیا هستند که به حدی تو را دوست دارند، که حاضرند برایت بمیرند
حداقل پانزده نفر در این دنیا هستند که تو را به یک نحوی دوست دارند
The only reason anyone would ever hate you, is because they want to be just like you
تنها دلیلی که باعث میشود یک نفر از تو متنفر باشد، اینست که میخواهد دقیقاً مثل تو باشد
A smile from you, can bring happiness to anyone, even if they don't like you
یک لبخند از طرف تو میتواند موجب شادی کسی شود،
حتی کسانی که ممکن است تو را دوست نداشته باشند
Every night, SOMEONE thinks about you before he/ she goes to sleep
هر شب، یک نفر قبل از اینکه به خواب برود به تو فکر میکند
You are special and unique, in your own way
تو در نوع خود استثنایی و بینظیر هستی
یک نفر تو را دوست دارد، که حتی از وجودش بیاطلاع هستی
وقتی بزرگترین اشتباهات زندگیت را انجام میدهی ممکن است منجر به اتفاق خوبی شود
When you think the world has turned it's back on you, take a look
you most likely turned your back on the world
وقتی خیال میکنی که دنیا به تو پشت کرده، یه خرده فکر کن،
شاید این تو هستی که پشت به دنیا کردهای
Always tell someone how you feel about them
you will feel much better when they know
همیشه احساست را نسبت به دیگران برای آنها بیان کن،
وقتی آنها از احساست نسبت به خود آگاه میشوند احساس بهتری خواهی داشت
If you have great friends, take the time to let them know that they are great
وقتی دوستان فوقالعادهای داشتی به آنها فرصت بده تا متوجه شوند که فوقالعاده هستند
If came the hour, if came the day اگه يه وقتي بياد، اگه يه روزي بياد
If came the year, when you went away; اگه يه سالي، زماني بياد كه تو رفته باشي
How could i live, I'd surely die, من چطور ميتونم زنده باشم مطمئناً خواهم مرد
What would I be if you say goodbye? چه خواهم بود اگه تو بگي خداحافظ؟
How could I laugh, how could I love , چطور ميتونم بخندم، چطور ميتونم عشق بورزم
Could I believe in a God above? ميتونم به خدايي كه اون بالاست اعتقاد داشته باشم؟
How could I hope,how could I pray. چطور ميتونم اميدوار باشم و نيايش كنم؟
If came the hour,if came the day. اگه يه وقتي بياد اگه يه روزي بياد
But you are here, lying beside me. اما تو الان اينجايي و در كنارم خوابيده اي
I watch you breath, each rise and fall, من به نفس كشيدنت خيره ام، هر افت و خيزش را
Without you here then there would be,
Nothing at all. بدون تو در اينجا هيچ چيز ابدا وجود نخواهد داشت
And we must raise, the parting glass, و ما بايد عروج كنيم...
No words would ever come, what could I say. زبانم از بيان هر واژه اي قاصر خواهد بود
If came the hour, if came the day. اگه يه وقتي بياد اگه يه روزي بياد
There will be no music in my soul, هيچ موسيقي براي روح من وجود نخواهدداشت
How could I hear the violin چطور ميتونم به ويولون گوش بدم
There'd be no song I could ever sing. وجود نخواهد داشت هيچ ترانه اي كه من بتونم
اونروبخونم
I touch your mouth, I touch your skin; من لبها و پوستت رو لمس ميكنم
How would I live, if you should go away چطور زندگي كنم اگه تو بايد بري...
واقعیترین توصیف از ارزش دوستی:
I think this is the greatest and truest description
I've ever heard for a Friend.....
تصور میکنم این بهترین و واقعی ترین توصیفی ست که تا کنون ازدوست شنیده ام
Friends........They love you.
دوستان...... تو را دوست می دارند
But they're not your lover
اما معشوق تو نیستند
They care for you,
مراقب تو هستند
But they're not from your family
اما از اقوام تو نیستند
They're ready to share your pain,
آنها آماده اند تا در درد تو شریک بشوند
But they're not your blood relation.
اما آنها بستگان خونی تو نیستند
They are........FRIENDS! !!!!
آنها...... دوستان هستند
A True friend...... .
یک دوست واقعی
Scolds like a DAD..
همانند پدر سخت سرزنشت میکند
Cares like a MOM..
همانند مادر غم تو را می خورد
Teases like a SISTER..
مثل یک خواهر سر به سرت می گذارد
Irritates like a BROTHER..
مثل یک برادر ادای تو را در می آورد
And finally loves you more than a LOVER.
و آخر اینکه بیشتر از یک معشوق دوستت می دارد
Send to all your good friends
برای تمام دوستان خوبتان بفرستید
Even me if I'm one of them....
حتی برای من، اگر یکی از آنها هستم
The nicest place 2 be is in someone's THOUGHTS!
زیباترین مکان برای حضور، افکار دیگران است
******************************
مراقب قلب ها باشيم
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم
پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم
وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
و همچنان تنها می مانیم
هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند
ژان پل سارتر
دقت کردی؟
گاهی... جای رحمت ميشويم زحمت
جای محرم ميشوم مجرم
جای ژست ميشويم زشت
جای يار ميشويم بار
جای قصه ميشويم غصه
جای زبان ميشويم زيان و....
پس زيادی به خودمان مغرور نباشيم چون با يک نقطه جابجا ميشويم
INTERVIEW WITH GOD
گفتگو با خدا
I dreamed I had an interview with god.
خواب دیدم .در خواب با خدا گفتگویی داشتم .
God asked
خدا گفت :
So you would like to interview me
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
I said ,If you have the time
گفتم اگر وقت داشته باشید.
God smiled
خدا لبخند زد.
My time is eternity
وقت من ابدی است.
What questions do you have in mind for me
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
What surprises you most about human kind
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
God answered
خدا پاسخ داد:
That they get bored with child hood
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند،
They rush to grow up and then ,
عجله دارند زودتر بزرگ شوند و بعد،
long to be children again
حسرت دوران کودکی را می خورند.
That they lose their health to make money
اینکه سلامتشان را صرف به دست آوردن پول می کنند ،
and then
و بعد
lose their money to restore their health
پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.
That by thinking anxiously about the future
اینکه با نگرانی نسبت به آینده
They forget the present ,
، زمان حال را فراموش می کنند.
such that they live in nether the present
آنچنان که دیگر نه در حال زندگی می کنند ،
And not the future
نه در آینده
That they live as if they will never die
این که چنان زندگی می کنند که گویی ، نخواهند مرد.
and die as if they had never lived
وآنچنان می میرند که گویی هرگز نبوده اند.
God's hand took mine and
خداوند دستهای مرا در دست گرفت
we were silent for a while
و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
And then I asked
بعد پرسیدم
As the creator of people
به عنوان خالق انسانها
What are some of life lessons you want them to learn
می خواهید آنها چه درسهایی از زندگی را یاد بگیرند ؟
God replied , with a smile
خداوند با لبخند پاسخ داد :
To learn they can not make any one love them
یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود
کرد
but they can do is let themselves be loved
اما می توان محبوب دیگران شد.
T o learn that it is not good to compare themselves
to others
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند
To learn that a rich person is not one who has the
most
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.
but is one who needs the least
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
To learn that it takes only a few seconds to open
profound wounds in persons we love
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق، در دل
کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم،
, and it takes many years to heal them
ولی سالها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد.
To learn to forgive by practicing for giveness
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند.
T o learn that there are persons who love them
dearly
یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را عمیقا دوست دارند.
But simly do not know how to express or show
their feelings
اما بلد نیستند احساسشان را ابراز کنند یا نشان دهند.
T o learn that two people can look at the same
thing
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند،
and see it differently
اما آن را متفاوت ببینند.
To learn that it is not always enough that they be
forgiven by others
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند.
The must forgive themselves
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
And to learn that I am here
و یاد بگیرند که من اینجا هستم
ALWAYS
همیشه
تعداد صفحات : 7