فقط لب هایم
نقشی به نام لبخند را بازی میکنند
تا کسی نفهمد بی تو چه میگذرد
بہ يادتـم بہ وسعتــ ـ قلبــ ـ کوچکــم ، شـايد کــم باشـد
اما قلبـــ ـ هــرکـس تمام زندگے اوستــ ـ
دنیایشان زیبا نیست...
هر جا دلت شکست ..
خودت شکسته هاشو جمع کن..تا هر کسی منت دست زخمیشو به رخت نکشه...!!
گمشده ی این نسل اعتماد است...
نه اعتقاد..!!افسوس که نه بر اعتماد اعتقادیست و نه بر اعتقادشان اعتماد....!!!
<<شاید>>
میان این همه ((نامردی))<<تظاهر>> به دوست داشتن آدم نکرد....
حتما چشمهایم هر صبح به راحتی باران دیشب را لو میدهند....!!!!
چقدر عجیب است دریا....!!!
همین که غرقش میشوی پس میزند تو را....
مثل آدمها...
زورق دل را به رود شب میسپارم...
آیا از گرداب خاطرات تلخ به سلامت خواهد گذشت؟!!
خاطرات شیرینم را به یاری میطلبم!!1
آه چه دور و کمرنگند...
رویای رسیدن برایم به کابوسی بدل میگردد...!!!
دیگر حریم دل حریم امنی برایم نیست!!...
نفسها سردو سنگین است...
فانوسی نیست!!!!
از ناقوسها جز زنگ مرگ صدایی بر نخیزد.....
تــــشنـــه ی " بــــــــــازی کـَــردن " بــــــــا آدم هــــــــایی ؟?
آهـــــــــای فلانی !
یـــادت باشــد ...
کـــم حوصلـه ســت ..
ظـاهـــرش جـــدیست ..
امـا دلـــی دارد کـه مــهربـانـی اش بـه وسعـت یک اقــیـانــوس است !
بــد قـول نــیـست .. امـــا گرفتار است
با او راه بیا....!
خــستـه کـه بــاشـد ..
تــنهـایش بــگــذار ...!
تودار است ..
اما صبر کن خودش بعد حرفهایش رامی گوید !
او تمام دنیای من است ...
مبادا بیازاریش ...
زندگی میکنم ...
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم!!!
چون این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم میسازد
بگذار هر چه از دست میرود برود؛
من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد،
حتی زندگی را !
هــــــــــــــــِی رفیــق...!!!
آنــکهـ دَر آغـــوش تــوســـت...!!!
آرزویِ مَـــن بـــود...!
خدایا .... تو دنیای ما آدمها ؛
یه حالتی هست به نام " کم آوردن " ...
تو که خـدایی و نمی تونی تجربه ش کنی !
خوش به حــالــت ... !!!
کاش باران بگیرد …
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند…
و من همه ی دلتنگیهایم را رویش “ها” کنم…
و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم … و خلاص…
خیس از اشک به خانه برگشت ، به دروغ گفت چترم را فراموش کردم ...
چه خاصیت هایی دارد این باران ...
هنوز تکلیفمون با احساس خودمون معلوم نیست .....!
گوشه ی اتآقم ، غرق عطر مرگـ گل هآیی ست
که دآنه دآنه زندگی شآن رآ کش رفتم،" من از این نمیترسم که دنیا در سال 2012 به اتمام برسد ،
از این میترسم که بی هیچ تغییری ادامه پیدا کند ! "
ﻫﻤﻪ ﻓﻜﺮﺍﺗﻮ ﺑﻜﻦ
ﻫﻤﻪ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﺮﻭ
ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺭﺍﺗﻮ ﺑﺰﻥ
ﺣﺴﺘﻮ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﻦ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﻭﻧﺎﯾﯽ ﻛﻪ
ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯿﻤﯿﺮﻥ ﺑﺮﺍﺕ
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﻭﻟﯽ ﻣﺮﺩﻧﻪ ﺣﺲ ﻣﻨﻮ
ﺑﺬﺍﺭ ﺭﻭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎﺕ..
پیشانی ام ...
چسبیدن به سینــه ات را میخواهد..
و چشم هایم خیس کردن پیراهنت را...
عجب بغض پرتوقعی دارم...
مــن امروز ..
گریه کن مرد ، مگه از سنگه دلت
گریه خوبه ، وقتی که تنگه دلت
گریه کن مرد ، گریه خالیت می کنه
گاهی اشک حالی به حالیت می کنه
گریه کن مرد ، وقتی از غصه پری
وقتی از عالم و آدم می بری
گریه کن مرد ، جای بغض تُو گلوت
رد شو از پیچ و خمای روبروت
گریه بد نیست ، آخر حادثه نیست
گریه کن که اشک مرد، فاجعه نیست
بسّته مرد، دلتو راحت بذار
خیلی سخت نیست، خم به ابروهات بیار
این غرورت مرگ و تاراج تویه
گریه کن مرد ، گریه معراج تویه …
او هیچ وقت نمی تواند راه برود
دختر
کوچکی در یک کلبه محقر دور از شهر در یک خانواده فقیر به دنیا آمده بود.
زایمان، زودتر از زمان مقرر انجام شده و او نوزادی زودرس، ضعیف و شکنندهای
بود، طوری که همه شک داشتند او زنده بماند. وقتی ۴ ساله شد، بیماری
ذاتالریه و مخملک را با هم گرفت، ترکیب خطرناکی که پای چپ او را از کار
انداخت و فلج کرد؛ اما او خوششانس بود..
او خوش شانس بود چون
مادری داشت که او را تشویق و دلگرم میکرد. مادرش به او گفت: علیرغم مشکلی
که در پایت داری، با زندگیت هر کاری که بخواهی میتوانی بکنی، تنها چیزی
که احتیاج داری ایمان، مداومت در کار، جرأت و یک روح سرسخت و مقاوم است.
بدین ترتیب در ۹ سالگی دختر کوچولو بستهای آهنی پایش را کنار گذاشت و بر
خلاف آنچه دکترها میگفتند که هیچگاه به طور طبیعی راه نمیرود، راه رفت و
۴ سال طول کشید تا قدمهای منظم و بلندی را برداشت و این یک معجزه بود!
او
یک آرزوی باور نکردنی داشت، آرزو داشت بزرگترین دونده زن جهان شود؛ اما
با پاهایی مثل پاهای او این آرزو چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ در ۱۳
سالگی در یک مسابقه دو شرکت کرد و در تمام مسابقات آخرین نفر بود. همه به
اصرار به او میگفتند که این کار را کنار بگذارد، اما روزی فرا رسید که او
قهرمان مسابقه شد!
از آن زمان به بعد ویلما رادولف در هر مسابقهای
شرکت کرد و برنده شد. در سال ۱۹۶۰ او به بازیهای المپیک راه یافت و آنجا
در برابر اولین دونده زن دنیا، یک دختر آلمانی قرار گرفت که تا به حال کسی
نتوانسته بود او را شکست دهد؛ اما ویلما پیروز شد و در دو ۱۰۰ متر، ۲۰۰ متر
و دو امدادی ۴۰۰ متر ۳ مدال المپیک گرفت. او اولین زنی بود که توانست در
یک دوره المپیک ۳ مدال طلا کسب کند.
در حالی که گفته بودند او هیچ وقت نمی تواند دوباره راه برود!
عشق و بندگی
تعداد صفحات : 7